مکمل درس 8 کتاب دوم
مردی خدمت امام سجاد(ع) رسید واز وضع زندگی خود شکایت کرد .حضرت فرمود:بیچاره فرزند آدم که هرروز سه مصیبت براو وارد می شود امااو ازهیچ کدام پند نمی گیرد .درحالی که اگر یکی از آنهارابه حساب آورد مصائب دیگر بروی آسان شود .
1-اولین مصیبت اینست که هرروز که از او می گذرد ،از عمرش کاسته می شود واگر از مالش کم شود ،اندوهگین می شود درحالی که مال جانشین دارد وعمر جانشین ندارد .
2- مالی که روزانه مصرف می کند اگر از حلال باشد باید مورد محاسبه قرار گیرد واگر از حرام باشد مورد عقوبت قرار می گیرد .
3-هرروز را که به پایان می رساند یک منزل به آخرت نزدیک می شود اما نمی داند به دوزخ نزدیک می شود یا به بهشت.[1]
مکمل درس 9 کتاب سال اول
بعضی آیه ها حسابی مرا به فکر فرو می برد مثلا آیه هایی که در ان صحبت از داد وستد وخرید وفروش است .خرید وفروش چیزهایی که ظاهرا خریدنی وفروختنی نیستند مثل جان ومال مثل سوگند ،مثل آیات خدا وهدایت وگمراهی .مثلا خدایا !تو می گویی جان ومال مومنان را می خری ودر عوض به انها بهشت می دهی .احساس م کنم همه زندگی یک جور معامله است وهمه ادمها بدون اینکه حواسشان باشد در حال تجارتند.شاید ادمها ی خوشبخت (بهشتی ها) همانهایی هستن که چیزهای قیمتی را ارزان نمی فروشند وآدم های بدبخت چیزهای بارزش را مفت ومجانی از دست می دهند .بعضیها خانه وزمین می فروشند بعضیها هم روح وقلب می فروشند وبعضی آبرو وانسانیت .همیشه هم موقع خرید وفروش شیطان از راه می رسد چون دلال سابقه داری است .می آید تا همه چیز آدمها را به ارزان ترین قیمت از آنها بخرد .او همیشه سر آدمها کلاه می گذارد .انا آنهایی که باتو دوستند هیچ وقت گولش را نمی خورند آنها فقط با تو معامله می کنند ،چون تو بهترین خریدار ی.معامله باتو یک سود درست وحسابی است این حرفی است که خودت یادم دادی .حقیقتش خدا ،من چیزی قابل دار ی ندارم فقط یک دل شکسته به درد نخور دارم آن را هم می دهم به تو فقط فراموش نکن قلب فروخته شده پس گرفته نمی شود !
به نظر تو زندگی معامله است ؟آیا تو تجربه معامله با خدارادار ی؟(عرفان نظر اهاری )
همه منتظر عاقد بودند تا مراسم عروسی که در نهایت سادگی برگزار شده بود به عقدی آسمانی تبدیل شود. بالاخره عاقد رسید. بلافاصله بعد از ذکر نام و ستایش خدا ، خواندن چند آیه از قرآن کریم و آرزوی خوشبختی برای زوج جوان خطبه عقد را خواند و سپس گفت : آیا من وکیلم ؟!
سکوت در تمام آن خانه کوچک حکم فرما شده بود ، همه منتظر این جمله بودند که بشنوند " عروس رفته گل بچینه " ! اما ناگهان صدای مردی غریبه توجه همه را به خود جلب کرد . " این اراجیف چیه میگین ؟! حالا اینا رو نخونید اینا زن و شوهر نمیشن ؟! مهم اون نوشته اس که نوشته شده و همه میدونن . فاید ه ای که نداره برای چی میخونید اینارو ؟! مگه چه اتفاق مهمی میفته که این رو خوندید؟! " و هر چه دلش خواست گفت . آری آن مرد کامران بود ، آخرین بار که دیدمش چند سال قبل بود که برای ادامه تحصیل می خواست به آمریکا برود. حسابی عوض شده بود ؛ قیافه اش ، رفتارش ، حتی لهجه اش هم حسابی عوض شده بود. اما حالا بعد از آن سالها در مراسم عروسی دختر عمویم دوباره او را دیدم.
میان مردم همهمه ای ایجاد شد . از پچ پچ هایشان می شد فهمید که شک و لرزه ای در نهادشان ایجاد شده است. همه شان چشم بر دهان عاقد دوخته بودند ، اما او هیچ نگفت.
عاقد برای بار دوم خطبه را جاری کرد ... هنوز به انتها نرسیده بود که دوباره کامران خطبه را قطع کرد. اما این بار با الفاظی شدیدتر و محکم تر بر حرفهای خود پافشاری می کرد. دلایلش از قبل محکمتر شده بود. و جسارت را می شد در چشمانش دید.
همهمه میان مردم بیشتر شده بود. انگار باورشان شده بود که کامران راست می گوید. این بار پچ پچ هایشان بیشتر از قبل بر روی صحت حرفهای کامران بود. اما باز هم عاقد چیزی بر زبان نیاورد. و این سکوت عاقد شک آنان را بیشتر می کرد.
برای بار سوم عرض می کنم عروس خانم آیا من وکیلم شما را ....! همان ابتدا کامران حرفهای عاقد را قطع کرد . چندی از مهمانان هم به طرفداری از او به پاخاستند.
بی شعور ، احمق ، نادان ، کودن و ... ! اینها را عاقد گفت . کامران ناراحت شد و گفت : اینا رو به کی گفتی. عاقد گفت : به تو گفتم احمق بی شعور نادان پست فطرت و...! کامران بیشتر ناراحت شد و صدایش را بالاتر برد و سوال خود را دوباره تکرار کرد. اما عاقد دوباره همان فحش ها را نثارش کرد.
مجلس عروسی حسابی بهم ریخته بود ، همه متعجب از حرفهای عاقد و ناراحت که او چرا این حرفهای زشت را گفته است و گوشه سالن نیز کامران با اخم های گره کرده و چشمانی که انگار می خواهند آتشش بزنند به فکر فرو رفته بود.
عاقد پرسید : آقا کامران مگه نمی گی حرف هیچ تاثیری نداره ؟ مگه نمی گی اینایی که توی خطبه عقد میخونن همش حرف هستش و یه مشت اراجیفه ؟ خب اگر میگی حرف تاثیری نداره پس چرا ناراحت شدی من بهت اون حرفها رو زدم ؟ تو که می گفتی حرف بی تاثیره و هیچ نقشی توی زندگی و رابطه ها نداره ، پس نباید ناراحت می شدی!
خطبه که تمام شد ، فقط مهر پشیمانی بر پیشانی میمهانان زده شد و تنها ماند کامران روسیاه . و بازهم خدایی که هیچ چیز را بیهوده نیافریده است.
دکتر طه ابراهیم در قسم خداوند متعال به انجیر و زیتون و ارتباط آن با خلقت انسان در بهترین زمان و برگرداندن آن به بدترین زمان میاندیشد. بعد از نتیجهگیری از انجیر و زیتون فهمید که بهکارگیری آن از انجیرِ تنها یا از زیتون تنها فایده مورد نظر را برای سلامتی انسان ندارد پس باید آن دو را باهم مخلوط کرد. دانشمندان ژاپنی نیز بهترین میزان را برای بهترین تأثیر در میزان (یک انجیر و هفت زیتون) یافتند.
استاد طه ابراهیم خلیفه به جستجو در قرآن کریم ادامه داد و فهمید که انجیر یک بار در قرآن کریم ذکر شده و زیتون 6 بار به صورت صریح و یک بار به صورت ضمنی در سوره مؤمنون به آن اشاره شده است آنجا که میفرماید: ?و شجرة تخرج من طور سیناء تنبت بالدهن وصبغ للآکلین? استاد ابراهیم طه تمام اطلاعاتی را که از قرآن کریم جمعآوری کرده بود را برای گروه تحقیقاتی ژاپنی فرستاد و بعد از اطمینان این گروه از اینکه قرآن کریم 14 قرن قبل از آنان به نتیجه علمی آنان رسیده است رئیس آن گروه اسلام آورد و مجوز این کشف بزرگ را گروه ژاپنی به دکتر طه ابراهیم خلیفه داد.
رئیس گروه تحقیقاتی ژاپنی بعد از اینکه مطمئن شدند قرآن کریم 14 قرن قبل از آنان نتیجه پژوهش آنها را بیان کرده است اسلام آورد. دکتر طه ابراهیم خلیفه، استاد بخش گیاهان داروئی دانشگاه الأزهر مصر و رئیس قبلی این دانشگاه در مورد ماده متالویثوندز میگوید: این مادهای ست که مخ انسان و حیوانات دیگر به میزان بسیار کمی ترشح میکنند. این ماده پروتئینی دارای گوگردی است که به راحتی میتواند با روی، آهن و فسفر مخلوط شود. این ماده برای زنده ماندن انسان بسیار مهم است. (کاهش کلسترول، جنبه غذایی، تقویت قلب و تنظیم تنفّس)
ترشح این ماده از مخ انسان بعد از سن 15 سالگی تا سن 35 سالگی افزایش مییابد و بعد از این سن تا 60 سالگی ترشح آن کم میشود. بنابراین این ماده در انسان به راحتی قابل دستیابی نیست.
در حیوانات دیگر نیز میزان این ماده بسیار کم است. از این رو گروهی از دانشمندان ژاپنی اقدام به جستجوی این ماده سحرآمیز که باعث از بین رفتن عوارض پیری میشود در میان گیاهان کردند و تنها این ماده را در دو گیاه انجیر و زیتون پیدا کردند.
مکمل درسی درس 14کتاب اول
برای آزمایش فاسد بودن شیر آن را در ظرفی ریخته وروی اجاق می گذارند همین که جوشید معلوم می شود فاسد است یانه ؟
یادت باشد رفیق هم مثل شیر است واگر می خواهیم بفهمیم سالم است یا نه وآیا به درد رفاقت می خورد یانه باید آن رابه جوش بیاوریم ،یعنی عصبانی اش کنیم آن هم نه یک بار ودو بار بلکه سه بار !آنگاه به نوع رفتار وسخنان او نگاه کن ببین باتو چه برخوردی می کنند وچه حرفهایی می زند واز جنس حرفهایش می توانی او را بشناسی که چطور آدمی است وبه درد رفاقت می خورد یا نه .
البته این در صورتی است که بخواهی کسی را بعنوان رفیق ثابت کنی .امام صادق(ع )فرمودند :
تغضب ثلاث مرات سه بار رفیق را عصبانی کن !
مکمل درسی درس 13 کتاب دوم
دختری با چهره ای پراز ملال
گفت مادر از تو دارم یک سوال
بادلیل روشن وخلق نکو
چیست تعریف حجاب زن بگو
گفت مادر پوشش از سر تابه پاست
آن چه استثنا شده زین حد،دوتاست
گردی صورت یکی از آن دوتاست
دیگری مچ، تاسر انگشت هاست
چون شنید این است تعریف حجاب
دخترک ،گفتا به مادر با شتاب
پس چرا باید کنم چادر به سر
ازچه باید روی گیرم بیشتر
گفت مادر پند من را گوش گیر
دخترم ،حق جوی باش وحق پذیر
گرکنی روزی تو منزل را تمیز
آیدت ناگاه مهمانی عزیز
گویدت این طفلم چوگشته بی قرار
اندکی نان لطف کن بهرش بیار
گفت دراین لحظه برخورد تو چیست ؟
هیچ گوئی بیش از این مطلوب نیست ؟
دخترک گفتا اگر گوید چنین
من کجا آرم برای او همین ؟
نصف نانی دریک سینی نَهَم
خامه هم درکاسه چینی نَهَم
باپنیر وگردو وبا نیمرو
جملگی را می گذارم نزد او
چون که محبوبی زمن این کار خواست
هرچه من کوشم برای آن رواست
گفت مادر ،حال گورأی تو چیست ؟
ازخدا محبوبتر نزد تو کیست ؟
از چه درامر خدای مهربان
مانکوشیم آن چه باشد درتوان
چون حجاب زن بود فرمان دوست
هرچه کامل تر به جا آرد نکوست
پند حکیم، ص22.
مکمل درس 11 دین وزندگی2
«تو چه می دانی که عشق چیست؟....ما را به جرم عشق مواخذه میکنند گویا نمیدانند که عشق گناه نیست. اما کدام عشق؟ خداوندا! معبودا! وقتی فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشق ها دروغین است به عشق تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خودم آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم. فهمیدم که در این که فکر میکردم عاشق تو هستم اشتباه میکرده ام. این تو بودی که عاشق بنده ات بوده ای و هر گاه او صید شیطان شده، تو دام او را پاره کرده ای......
آری، تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میکردی و یه انتظار یک صدا از جانب معشوقت مینشستی. اما من بدبخت ناز میکردم و شب خلوت را از دست میدادم و می خوابیدم. اما تو دست برنداشتی و اینقدر به این کار ادامه دادی تا سرانجام من گریزپای را به چنگ آوردی و من فکر میکردم با پای خود آمده ام. وه چه خیال باطلی! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود.
مرا که به چنگ آوردی به صحنه ی جهادم آوردی، کمند عشق را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود و من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم. اما اینبار هرچه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی.
اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم. ای عاشق من! ای واله ی من! پیاله ام را پر کن و مرا در خماری مگذار.»
این آخرین نامه ی دانشجوی 19 ساله، شهید ناصرالدین باغانی در تاریخ 11 اسفند 65 است که چند روز پس از آن در منطقه ی عملیاتی شلمچه پیاله اش پر شد!.....
حضرت امام جواد (ع) : سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشمیان نگردد :
1 - اجتناب از عجله ، 2 - مشورت کردن ، 3 - و توکل بر خدا در هنگام تصمیم گیری .
ثلاث من کن فیه لم یندم : ترک العجلة ، و المشورة ، و التوکل علی الله عند العزم
شعر
مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره،
مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی....
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز، طرفدار ندارد،
که غریب است و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به ره است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش، زیاد است، که گویند
به اندازه یک « بدر» علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او سپهش یار ندارد!
و شاید پاسخ امام عصر علیهالسلام:
تو خودت!
ای مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟»، تو کجایی؟!!
باز گویی که مگر کاستیای بُد ز امامت، ز هدایت، ز محبت،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشتهای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصهی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد؟
چه زمانها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد؟...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی
تو کجایی؟! و ای کاش بیایی!!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی
خواهش نفس شده یار و خدایت،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم،
تو کجایی؟
تو خودت! کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...!
به خودت کاش بیایی...!
همکاران گرامی متقاضی کتاب های معرفی شده در همین وبلاگ نظر بگذارید .
در آینده بخشهایی از کتاب را ارائه خواهیم کرد
ومنتظر انتقادات سازنده ونظرات شما هستیم .